خرید کتاب

روزکی چند در جهان بودم   بر سرِ خاک باد پیمودم
ساعتی لطف و لحظه‌ای در قهر   جانِ پاکیزه را بیالودم
باخرد را به طبع، کردم هَجو   بی‌خرد را به طمع بستودم
آتشی برافروختم از دل   و آبِ دیده ازو بیالودم
با هواهای حرص شیطانی   ساعتی شادمان بنغودم
آخرالعمر چون سرآمد کار   رفتم تخم کِشته بدرودم
گوهرم باز شد به گوهر خویش   من از این خستگی بیالودم
کس نداند که من کجا رفتم   خود ندانم که من کجا بودم
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافت   یک‌موی ندانست ولی موی‌شکافت
اندر دلِ من هزارخورشید بتافت   آخر به کمالِ ذرّه‌ای راه‌نیافت

بوعلی در قطعه‌ای با این‌که به نحوی ترکِ ادبِ شرع می‌نماید، جهل و حماقت را زشت می‌شمارد؛ اما این قطعه دارای طنز دلپذیری است که بر ترکِ ادب شرع غلبه دارد. جهل و حماقتی که باعثِ حکم شرع بر تحریم می‌شود و عقلا و علما را به زحمت و رنج انداخت:

غذای روح بود بادهٔ رحیق الحق   که رنگ و بوش کند رنگ و بوی گل را دق
به رنگ زنگ زداید ز جانِ اندهگین   همای گردد اگر جرعه‌ای بنوشد بَق
به طعم تلخ چو پندِ پدر ولیک مفید   به پیش میطل باطل به نزدِ دانا حق
مِی از جهالتِ جهّال شد به شرع حرام   چو مَه که از سببِ منکرانِ دین شد شَق
حلال گشته به فتوای عقل بر دانا   حرام گشته به احکامِ شرع بر احمق
شراب را چه گنَه گر که ابلهی نوشد   زبان به هرزه گشاید دهد ز دست ورق

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها